هزارتوی عاشقان قسمت 5
&&&سـتارگـان تـنیس&&&
ما غذا میخوریم که زندگی کنیم اونا زندگی میکنن تا غذا بخورن

نوریما:داره با جایی که اینویی میشینه چیکار می کنه؟؟؟؟؟؟

مرلیا:اخیش تموم شد^_^

سیچی:من رفتم با بچول قرار داشتم

نوریما:باشه

نوریما:هان اون سوزت تگردا چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

مرلیا:ن ن ن ن ..نوریما تو اینجا چیکار میکنی؟ از کجاشو دیدی

نوریما:از اول کارتو

مرلیا:چههههههههه

مرلیا:ینی اگه به کسی بگی

نوریما:خوب اگه بگم

مرلیا:خوب باشه پس خودت خواستی

نوریما:چیو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مرلیا:یادته تو جلسه ی اول تمرینات تو یه دونه قلب شیشه ای کریستالی رو به من نشون دادی گفتی که این مال سیچی

نوریما:چ چ چ چ

مرلیا:اره اون مال سیچی برادرت بود که تو شیکستی

نوریما:باشه فقط اگه تو به برادرم بگی منم به اینویی میگم که از اون زهر مارا بخوری

مرلیا:باشه قبول

نوریما:تو هم بهتره دهنتو ببندی

مرلیا:بچه ها اومدن

ایکا:سلامممم به سحر خیز ها

میساکی :من اومدممم

ناکاما:سلوم بچول

خلاصه همه اومدن

فاطی پسرا اومدن

اینهیه: خبر مرگشون البته به جرز برادرم

کوروناسوکه:زایزن بیا بریم کارت دارم

زاتیزن :باشه

مرلیا:پس اون پسره اسمش زایزن بخاطر حرف دیروزش باید تصفیه حساب بکنم

مرلیا:اهای زی زی گولا برو دوستت کارت داره

زایزن:ببخشید حرف دهنتون رو بفهمید

مرلیا:میفهمم تو لازم نیست تذکر بدی

زلیزن :پس که این طور

ایونیی:باید زیاد تمرین کنید من میرم نوشی دنیرو بیارم

ایونی:جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

مرلیا:وای ینی چی شده؟یهیهیهیهی^_^

نوریما:تودلم گفتم ینی این نمیدنه

دیگه حوصله ندارم رمان بنویسم 

 

 


نظرات شما عزیزان:

ناکاما
ساعت11:41---19 آذر 1394
خخخخخخخخخخخخخ. بیچاره اینویی .
پاسخ:خخخخخخ راست میگی


آیکا
ساعت15:15---18 آذر 1394
عالی بود!آیچان نتش ته کشیده!اونم دقیق موقع تحقیق های مدرسه!
پاسخ:خخخخخخخخخخخ بیچاره


آیکا
ساعت15:13---18 آذر 1394
خخخخخخ،با شیشه سیچی من چیکار داری؟
پاسخ:یهیهیه کنجکاو شدم حالا به کسی نگی


فاطمه اایچیزن
ساعت21:09---17 آذر 1394
راستی تو رمان یادت نرفته که من خواهر کورانوسوکه هستم؟
پاسخ:چیییییییییییییییییییی؟؟


فاطمه اایچیزن
ساعت21:07---17 آذر 1394
جیغ کشیدن اینویی رو ندیده بودیم که دیدیم
پاسخ:خخخخخخخ


فاطمه اایچیزن
ساعت19:10---17 آذر 1394
عاولی خخخخ عاقا چند روز پیش دوستم داشت میرفت کلاس فوق العاده یدفعه یه گربه افتاد دنبالش مث چی دوید ببخشید امروز دیر اومدم داشتم یه نقاشی هنری میکشیدم که جلو خانوممون ضایع نشم اخه یکی ازبچه هامون مامانش نقاشه گفت :خانوم ما مامانمون میتونه این نقاشی رو بکشه برگشتم گفتم:خانوم ما این نقاشی رو میکشیم این خط اینم نشون
پاسخ:خخخخخخخ ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:,
ارسال توسط رومینا ایچیزن

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:







&&&سـتارگـان تـنیس&&&